اخلاق/ اخلاق در خانه/جلد دوم/ جلسه هشتم


يك مسلمان جاهل و مقدّس مآبي، يك نصراني را مسلمان كرد. امام صادق(ع) مي‌فرمايد نمي‌دانست چكار بكند. خودش و نصراني را بدبخت كرد و بالأخره دوباره او را از اسلام برگرداند. قبل از اذان صبح آمد دنبال نصراني تازه مسلمان شده. گفت بلند شو به مسجد برويم، اين شخص را به مسجد آورد و نماز شب را تحميل بر او كرد. بعد هم نماز اوّل وقت و تعقيبات نماز را تا اول آفتاب. وقتي كه روز شد گفت در مسجد نشستن خيلي خوب است و مستحب است. تا ظهر نشستند و نماز ظهر و عصر را هم خواندند؛ و قبلاً به او گفت كه روزه ی مستحبي در اسلام خيلي خوب است و روزه را بر او تحميل كرد. بعد از نماز عصر نشستند تا مغرب و نماز مغرب و عشاء را خواندند و به منزل آمدند. باز قبل از اذان صبح آمد دنبال تازه مسلمان. اين مرد گفت كيست كه در مي‌زند؟ گفت فلاني. گفت راستش را بخواهي من همان ديشب از اسلام برگشتم. زيرا اين مسلماني براي آدمهاي بيكار خوب است. زيرا من كار و زندگي دارم. امام صادق(ع) فرمودند كه اين مرد خواست يك كار خوبي بكند، اما بدتر شد.

انسان بايد اگر خود نمي‌داند بپرسد. خانم! لجوج نباش. حرف شنو باش. خانم! لجاجت و حرف نشنوي است كه بعضي اوقات به طلاق كشيده مي‌شود. آقا! استبداد نداشته باش. اين استبدادهاست كه بعضي اوقات تو را بدبخت مي‌كند.